سردار میدانهای سخت!
زیر انداز ها رو پهن کردیم تو میدان وسطی همون جایی که شب تا صبح سینه خیز میرفتیم و بشین پاشو میکردیم
از صف اول فقط یکی رو میشناختم اون هم بعد نماز بلند شد تا صحبت کنه گفت:
سنگر خوب و قشنگی داشتیم و... گریه کرد
روی دوش خود تفنگی داشتیم و... گریه میکرد
جنگ ما را لایق خود کرده بود و... گریه کردیم
جبهه ما را عاشق خود کرده بود و... گریه کردیم
اخه میدونید اگه یکی مثل من بگه مثلا آه جبهه کو برادر های من
چون ندیده ام پس حسش رو هم ندارم تا منتقل کنم ولی اونی که جبهه دیده اونی که بالای 100 ماه تو خط مقدم فرماندهی کرده بگه، اونی که یک لحظه به کمین دشمن افتاده بود و داشت به تیر مستقیم جنگ میکرد و بیسیم چی اش که منافق بود و فرصت رو مناسب دیده بود تا فرار کنه، فرمانده با یه دستش تیر اندازی میکرد و با یه پاش بیسیم چی رو نگه داشته بود و با یه دست دیگه به توپخانه گرای محل رو با بیسیم می داد تا نیروهای دشمن رو تو هدف قرار بدن و به نیروهاش که همه عقب تر از خودش بود فرمان سنگر گرفتن و عقب نشینی میده و یک دفعه تو اون موقعیت توپخانه اشتباهی موشکی رو به فاصله ی 5 یا 6 متری اش می اندازه ولی موشک می افته تو گل و همونجا جلوی چشمانش سرد میشه و با گرای بعدی فرمانده همه ی نیروهای دشمن به هوا میرن و منطقه کلا پاک سازی میشه همون فرماندهی که شیمیایی است،همون فرماندهی که درجه ی نظامی اش سرداری است و تو محل آموزشی جوانهای 18 ساله بیشتر موقع ها میره و تو صف اونها با لباس اونها میشینه و با اونها آموزش می بینه پیاده روی ده ها کیلومتری میکنه اونقدر شاد میشه وقتی تو جمع جوانهاست که شدت شادی رو میشه تو رفتارش هم دید.همون فرمانده که هیچ وقت پدر و مادرش رو ندید چون نوزاد بود که فوت کرده بودندو هیچ وقت هم فرزندی ندید انگار که فرزند جبهه بود همون فرماندهی که دنیاش همه جبهه بود و جبهه، اونه که میتونه از ته ته دل بگه...
سرزمین نینوا یادش بخیر ....کربلای جبهه ها یادش بخیر
و صدای سوز دلش رو همه تو صف نماز همه بشنوند و هم صدای او عاشقی کنند،گریه کنند و لذت ببرند تو هوای تاریک که ستاره های بالای سرش همه شاهد بودند که اون کی بود و چی بود و چه کرد اما تو همون صف نماز اون چند نفری که ردیف اول بودند هم رفتارشان فرق میکرد
سردار میگفت و ردیف اولی ها شهادت میدادند،فرمانده میگفت و ردیف اولی ها گریه میکردند و فرمانده میگفت و ردیف اولی ها رو معرفی میکرد
میگفت جای ایرج ها خالی و گریه میکرد ، میگفت جای شهید فرقانی ها خالی، گریه میکرد و میگفت جای شهید کریم زاده ها خالی ....جای شهید خانمحمدی ها خالی،شیخدرآبادیها...و سکوت و سکوت و سکوت و گریه و گریه و گریه
و ادامه میدهد اینها که من میگوییم شاید برادر های جوان من فقط میشنوند ولی این عزیزانم که اینجا نشسته اند که اسم بردم دلهاشون به اونها وصله،میدونند از کجا دارم میگم( تو این حال زمزمه ی یکی از اون آقایون جلویی رو که بیشتر شبیه نوحه یا مرثیه یا سوز دل بود رو میشد شنید) گفت که دیگه نمیخواهم مزاحم بشم
امروز اقا حاج حسین امروز ما رو خواهد برد به جزیره ی مجنون به اروندکنار به شلمچه به کردستان به شمال غربها و قلب جبهه ها انشاالله زمزمه کنیم و امروز یادی کنیم از اون عزیزان و این دعا ها رو هدیه کنیم به اون عزیزان و در روز قیامت شهادت بدیم که در این مکان به حظور این جوانان به یاد شما بودیم به یاد شماها عزادار بودیم تا در روز قیامت شاید خدا به خاطر شما جوانها به گناههای من هم قلم عفو بکشد تا من هم بتوانم در مقابل شهدا کمی سرم رو بالا بگیرم
بعد از اون یکی از دوستان سردار(حاج حسین) جلو میاد و میخونه..
حبیب نازنینم کی میایی و...گریه میکنه..گل خیمه نشینم کی میایی و... گریه میکنه..اقا جانم اقا جانم
رفیق مه جبینم کی میایی و...گریه میکنه ...آقا جانم آقا جانم..... و گریه میکنه.
اما اینجا حکایت چفیه ها هم جالب است،گاهی دستمالی میشوند برای خشک کردن دست و صورت گاهی سایه بان میشوند و گاهی زیر انداز و جانماز میشوند وشبها هم گهواره ی دانه های گوهرگون اشک های عاشقانه گلها می شوند،خوش به حال عاشقان.
یک داستان کوتاهی هم بگم و تمام
همون سردار میگه که روز قبل از عملیات بود داشتند وسایل نظامی پخش میکردند، دونفر از بسیجی ها در کلاه آهنی بحث میکردند اون یکی میگفت یان رو تو بگیر اون مال منه و اون یکی میگفت نه تو این رو بگیر این یکی مال منه...علتش هم این بود که کلاه اهنی به سر یکی از اونها نمیرفت و اذیت میکرد، یکی از بسیجی ها ی شوخ که اون هم امروز سردار هستند با خنده گفت چرا دعوا میکنید فردا خیلی کلاه اضافه میمونه هر چقدر که میتونید برمیدارید بعد کلی هم خندید
سردار میگه همین فرد شوخ طبع پشت کلاهش نوشته بود یا حسین(ع) روز عملیات بود یک دفعه دیدم یه کلاه آهنی افتاده روش نوشته یا حسین(ع) فهمیدم مال اونه...رفتم گشتم و اونو پیدا کردم دیدم که از نماحیه ی پا به شدت مجروح شده تا جایی که پاش کلی متلاشی شده بوده و استخان پاش که شکسته بوده از دو طرف هم بیرون زده....رفتم جلو دیدم داره با دو دستش پاش رو از بالا فشار داده تا خون بیرون نیاد و میخونده و میگه بگین بیان منو ببرند عقب من هم مجروح شدم...همین آقا پاش رو عمل کردند و امروز هم سالم است .
پ ن: تو این خاطره اسم دو سردار رو نبردم چون هیچ کدومشون هیچ وقت نخواستند که نامی ازشون برده شه....البته خیلی ها اواونها رو میشناسند ولی دوست ندارند از خاطرات و کارهای اونها در جنگ گفته بشه چون میگن که با خدا معامله کرده اند و حسابش پیش خدا بماند کفایت میکندنیازی به تعریف و معرفی هم نیست...این خاطره ها رو با درخواستهای مکرر بود که تعریف کردند.
پ ن: واقعا ادم وقتی این گونه افراد رو میبینه یاد تک تک شهدا می افته همه شون شبیه هم و همه شون همیشه ی ایام دارند لبخند میزنندخیلی زیباست.
نویسنده: محمود عراقی
جدول پخش رادیو جوان در مهر1392
نمایش دریاقلی سورانی در رادیو جوان
سهم شنوندگان در برنامه سازی رادیویی
انتخاب موضوع در یک برنامه رادیویی
امام زمان مربی فوتبال میشود!
رادیو جوان شادتر میشود
رادیو خانواده
چالشهای رسانهای یا نگاه آینده نگارانه به رسانه ها
طرح ایمان
گوینده آقا یا خانم!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 61
کل بازدید :1280273
اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد
شهرداری آچاچی [1]
چی بپزم؟
روشنگری [2]
سهبا [4]
رصد خبری [8]
اخبار و تحلیل [1]
شرکت ثمین گستر کارمانیا [4]
شبکه بهداشت و درمان میانه [4]
دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان شرقی [3]
مدیریت منابع انسانی [4]
آرشیو اخبار استانداری [19]
ثبت نام آتشنشانی [6]
رادیو دیروز [6]
کتابخانه دیجیتال [26]
[آرشیو(56)]
زمستان 91
پاییز 91
تابستان 91
بهار 91
زمستان 90
پاییز 90
تابستان 90
بهار 90
زمستان 89
پاییز 89
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 88
تابستان 88
بهار 88
زمستان 87
پاییز 87
تابستان 87
بهار 87
زمستان 86